-
معما
شنبه 24 دیماه سال 1390 18:05
اگر اتوبوسی را با 43 مسافر از مشهد به سمت تهران برانید در نیشابور 5 مسافر پیاده و 2مسافر سوار شود در شاهرود فقط یک مسافر پیاده شود در دامغان 3 مسافر سوار و کسی پیاده نشود در شهر سمنان 8 مسافر پیاده و4 مسافر سوار شود و سرانجام بعد از 14 ساعت اتوبوس به تهران برسد به نظر شما راننده چند سال سن دارد؟
-
چیستان
شنبه 24 دیماه سال 1390 18:00
کدام دو برادر دو قلویی هستند که دیواری بین آنهاست و هرگز یکدیگر را نمی بینند؟ آن چیست که رویش نقره و زیرش طلاست؟ کدام دو حیوان را یک جا با هم می خورند؟ کدام جزیره ایران است که وارونه اش را دانش آموزان می نویسند؟ آن کیست که قبل از تولدش نه ماه در حبس است؟ کدام غذای فرنگی است که رودی از ایران در دهانش است؟ آن چیست که یک...
-
داستان باحال
جمعه 23 دیماه سال 1390 23:23
کشیشى یک پسر نوجوان داشت و کمکم وقتش رسیده بود که فکرى در مورد شغل آیندهاش بکند. پسر هم مثل تقریباً بقیه همسن و سالانش واقعاً نمیدانست که چه چیزى از زندگى میخواهد و ظاهراً خیلى هم این موضوع برایش اهمیت نداشت. یک روز که پسر به مدرسه رفته بود، پدرش تصمیم گرفت آزمایشى براى او ترتیب دهد. به اتاق پسرش رفت و سه چیز را...
-
داستان کوتاه
جمعه 23 دیماه سال 1390 22:54
ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻨﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺴﺮ25ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺵ ﺩﺭ ﻗﻄﺎﺭ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ،ﻗﻄﺎﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩ.ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺷﺮﻭﻉ ﺣﺮﮐﺖ ﻗﻄﺎﺭ ﭘﺴﺮ25ﺳﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﻮﺭ ﻭ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺷﺪ.ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺣﺮﮐﺖ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﻟﻤﺲ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ،ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ ﺩﺭﺧﺖ ﻫﺎ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ...
-
قصه های کوتاه
پنجشنبه 22 دیماه سال 1390 17:31
17 ساله بودم که به یکی از خواستگارانم که پسر نجیب و خوبی بود جواب مثبت دادم. اسمش رضا بود پسر معدب و متینی بود هر بار که به دیدن می امد غیرممکن بود دست خالی بیاد ما همدیگرو خیلی دوست داشتیم چند ماه اول عقدمان به خوبی گذشت تا اینکه رفتارواخلاق رضا تغییر کرد ومتفاوت کمتر به من سر می زد وهر بار که به خونشون می رفتم به هر...
-
wc
سهشنبه 13 دیماه سال 1390 12:25
-
هنری
سهشنبه 13 دیماه سال 1390 12:17
-
خنده دار
دوشنبه 12 دیماه سال 1390 09:40
غضنفر زنشو میبره سونوگرافی بهش میگن پسر داری میگه تو رو خدا بگین اسمش چیه یه روز یه ماشینی با پلاک تهران ص از چراغ قرمز رد میشه پلیس ترک میره پشت سرش میگه ماشین تهران صلی الله علیه و سلم بزن کنار یه غضنفر میره ماشینشو بیمه بدنه کنه، آخر سر که کارش تموم میشه بیمه ای بهش میگه ایشالا هیچوقت از بیمه تون استفاده نکنین....
-
انتظار
یکشنبه 11 دیماه سال 1390 17:07
-
عشق واقعی
یکشنبه 11 دیماه سال 1390 16:52
داستان زیبای عشق واقعی دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد . در آن روزها، حتی یک سلام به...
-
بریدن
یکشنبه 11 دیماه سال 1390 16:45
بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود گ اهی نفس به تیزی شمشیر می شود از هرچه زندگیست دلت سیر می شود گویی به خواب بود جوانیمان گذشت گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود کاری ندارم آنکه کجایی چه می کنی بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود نیست... ب رخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست گویی همه خوابند ، کسی را به کسی نیست آزادی و پرواز از...
-
گفتگو با خداوند
یکشنبه 11 دیماه سال 1390 16:39
ش گفتم خدای من دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه ی دیروز بود و هراس فردا، بر شانه های صبورت بگذارم ارام برایت بگویم و بگریم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟ گفت: عزیزتر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی که در تمام لحظات بودنت برمن تکیه کرده بودی، من آنی خود را از تو دریغ...
-
لیوان آب
یکشنبه 11 دیماه سال 1390 16:18
میگن مشکلات زندگی مانند یک لیوان آب می مونه که اگه اونو چند لحظه در دست داشته باشی خسته نمی شی ولی اگه همون لیوان آب را بیشتر نگه دارید مسلما دستان شما خسته و بی حس خواهد شد.پس باید مشکلات رو هم مثل اون لیوان آب فقط برای لحظه ای به یاد داشته باشی و شب ها بدور از هرگونه فکر کردن به مشکلات به خواب بری آخه روح و ذهن آدمی...
-
مادرم یک چشم داشت
یکشنبه 11 دیماه سال 1390 16:03
مادر من فقط یک چشم داشت من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت یک روز اومده بود دم در مدرسه که منو به خونه ببره خیلی خجالت کشیدم . آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟ روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت مامان تو فقط یک...
-
یلدا
یکشنبه 11 دیماه سال 1390 13:16
هرچه از روشنی و سرخی داریم برداریم کنار هم بنشینیم و بگذاریم که دوستی ها سدی باشند در برابر تاریکی ها یلدایتان رویایی.........روزهایتان پر فروغ شبهایتان ستاره باران. شب یلدای من آغاز شد نه سرخی انار نه لبخند پسته نه شیرینی هندوانه بی تو یلدا زجر آورترین شب دنیاست بی من یلدایت مبارک.
-
دلتنگی
یکشنبه 11 دیماه سال 1390 13:11
باختم در عشق اما باختن مگر تقدیر نیست ساختم با درد تنهایی مگر تقدیر چیست؟ گر جفای روزگار تکه کند قلب مرا روی هر تکه نویسم نام زیبای تو را. بیشتر آدمها زمانی نا امید میشوند که چیزی به موفقیتشان نمانده. یک نفر آمد قرارم را گرفت/برگ و باد و شاخسارم را گرفت/چهار فصل من بهار بود حیف/باد پاییزی بهارم را گرفت/اعتباری داشتم...
-
عاشقانه
جمعه 9 دیماه سال 1390 14:22
-
عاشقانه
جمعه 9 دیماه سال 1390 11:36
ای کاش گذرزمان در دستم بود تا لحظه های با تو بودنم راانقدر طولانی میکردم که برایبی تو بودنم وقتی نمی ماند..دلتنگم دلتنگ......... اسمونی یا زمینی هرچی هستی نازنینی توی قلب کوچک من همیشه عزیزترینی. زندگی دفتری از حادثه هاست. کسی که برای محبت حدودی قایل است اصلا معنی محبت را نفهمیده. گرچه دنیا فراموشکده خاطره هاست تو...
-
شعر خانه به دوش
پنجشنبه 8 دیماه سال 1390 19:59
بیوگرافی من گربیوگرافی من میخواهی گوش کن تا دهمت اگاهی شهرتم "شهری"واسمم جعفر کوچک ابدال همه دانشور سال مولود نه بیش ونه کمک جمع بنما سه چهارصدسی ویک هست یک متروشص وپنج قدم شصت وکسری بقپان وزن شدم هشت وشش نمره دور کمرم پنج وپنجاه عرقچین سرم س وهفتم یقه پیراهن نودوپنج حدودباسن مترشانه چل وسه تاحالا پنجه پهن...