رفته بودم سر حوض تا ببینم شاید، عکس تنهایی خود را در آب...
آب در حوض نبود ماهیان می گفتند: هیچ تقصیر درختان نیست ظهر دم کرده تابستان بود
پسر روشن آب، لب پاشویه نشست و عقاب خورشید، آمد اورا به هوا برد که برد
زهره حصاری
چهارشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1391 ساعت 22:36
سلام ممنون که بهم سر زدی . شعر بسیار زیبایی بود . بسیار لذت بردم . یه نگاهی به سایت جدیدم بنداز . www.tafakoresabz.net اگه دوست داشتی یا از دوستانت کسی رو میشناختی که قلم خوبی داره و علاقه به فعالیت داره در هر زمینه ای ، معرفیش کن . ازت متشکرم
jafango khub umadi
آپم
آپم یه سربزن
http://www.bevzi.blogsky.com
به درک راه نبردیم به اکسیژن آب
برق از پولک ما رفت که رفت...
با عرض ادب ... مرسی زهره محترم .. متن قشنگی بود..
ممنون از اینکه یادی کردی ... فراموش نمیکنم ..و
بیادتون..بااحترام.... فریبرز
سلام
مرسی که خبر کردی...
خوندم پستتو ...قشنگ بود ولی نفهمیدم منظورت چی بود!!!
جالب بودا
منم اپم
سلام
ممنون که بهم سر زدی . شعر بسیار زیبایی بود . بسیار لذت بردم . یه نگاهی به سایت جدیدم بنداز . www.tafakoresabz.net اگه دوست داشتی یا از دوستانت کسی رو میشناختی که قلم خوبی داره و علاقه به فعالیت داره در هر زمینه ای ، معرفیش کن . ازت متشکرم
سلام
خوبی عزیز؟؟؟
آپماااااااا...نمیای؟؟؟
سلام
[گل][گل][گل]
سلام عزیز خوبی [قلب] من اپم خوشحال میشم بیای منتظرت هستم[گل]
من اپم بدو بیاااااااااااااااااااااااااا
یک کم رژیم بگیر . واست خوبه . آره...
سلام
سلام ...
بعد بسیار زمانی دیر ...
با راز خیس باران کودکی دوان دوان آمدم ...
تو هم بیا ...ضرری ندارد ...
یا علی
سلام
پس کجایی ؟ منتظر مطالب قشنگتم