سرگذشت یک پسر در دانشگاه قزوین :
( )
سال اول ( . )
سال دوم ( o )
سال سوم ( O )
سال چهارم خدا رحم کرد واسه فوق لیسانس ادامه نداد.
قزوینیه دنبال توپ میدویده
بهش میگن مگه بچه شدی ؟
میگه نه ولی از قدیم گفتن دنبال هر توپ بچه ای هم میاد.
زن رشتیه به شوهرش می گه این همسایه قزوینیمون هر وقت تو نیستی نمیاد سراغ من . شوهرش میگه ولش کن بابا این دیوونس هر وقت تو نیستی سراغ من میاد.