به وبلاگ جفنگ خوش آمدید

یار اگر نادان باشد تنهایی بهتر است خطای این گفته را گزارش دهید

به وبلاگ جفنگ خوش آمدید

یار اگر نادان باشد تنهایی بهتر است خطای این گفته را گزارش دهید

دلتنگی

باختم در عشق اما باختن مگر تقدیر نیست ساختم با درد تنهایی مگر تقدیر چیست؟


گر جفای روزگار تکه کند قلب مرا روی هر تکه نویسم نام زیبای تو را.


بیشتر آدمها زمانی نا امید میشوند که چیزی به موفقیتشان نمانده.


یک نفر آمد قرارم را گرفت/برگ و باد و شاخسارم را گرفت/چهار فصل من بهار بود حیف/باد پاییزی بهارم را گرفت/اعتباری داشتم در پیش عشق/با نگاهی اعتبارم را گرفت/عشق یا چیزی شبیه عشق بود/آمد و دارو ندارم را گرفت/من که گفتم این پرستو مردنی است/من که گفتم ای دل بی بند و بار/عشق یعنی رنج یعنی انتظار/آه عجب کاری به دستم داد دل/هم شکست و هم شکستم داد دل.

ادامه مطلب ...

عاشقانه


ای کاش گذرزمان در دستم بود تا لحظه های با تو بودنم راانقدر طولانی میکردم که برایبی تو بودنم وقتی نمی ماند..دلتنگم دلتنگ.........



اسمونی یا زمینی هرچی هستی نازنینی توی قلب کوچک من همیشه عزیزترینی.


زندگی دفتری از حادثه هاست.


کسی که برای محبت حدودی قایل است اصلا معنی محبت را نفهمیده.



گرچه دنیا فراموشکده خاطره هاست تو فراموش مکن انچه میان من توست.



ای پیتزای عشقم همبرگر قلبم کباب زندگیم واسپاگتی افکارم بی تو فلافلم.


زندگی حواسشو جمع میکنه ببینه چی دوست داری تا همونو ازت بگیره پس تو هم حواستو جمع کن.


گر همسفر عشق شدی مرد سفر باش.


من اگه کسیرو داشتم دربه در نبودم با غم و غربت واندوه دیگه همسفر نبودم.



قطعه ی گمشده ای از پرپرواز کم است یازده بار شمردیم و یکی باز کم است.



تو رفتی و من شدم لحظه شمارت دو اشک مانده یادگارت اگر برگشتی و مرا ندیدی بدان که مرده ام از انتظارت.



هوای قلبمو داشته باش که خیلی هواتو کرده.


میدونی چرا وقتی آدما بزرگ میشن با خودکار مینویسندبرای اینکه بدونند هر اشتباهی پاک نمیشه.


امروز فهمیدم قلب هیچکس برام نمیتپه حتی قلب خودم چون اونم برای تو میتپه.


ادامه مطلب ...

شعر خانه به دوش

بیوگرافی من


گربیوگرافی من میخواهی
گوش کن تا دهمت اگاهی
شهرتم "شهری"واسمم جعفر
کوچک ابدال همه دانشور
سال مولود نه بیش ونه کمک
جمع بنما سه چهارصدسی ویک
هست یک متروشص وپنج قدم
شصت وکسری بقپان وزن شدم
هشت وشش نمره دور کمرم
پنج وپنجاه عرقچین سرم
س وهفتم یقه پیراهن
نودوپنج حدودباسن
مترشانه چل وسه تاحالا
پنجه پهن چل ویک نمره پا

پرسی از عاشقی وعشقم اگر
درجوانی بدم ازعشق سمر
شهره بدعشق من وعاشقیم
لیک چندی است کزان متقیم
عشق چون خاصه بیکاران است
ترک  این حرفه مرا از ان است
عشق راچندطریق وقسم است
هرکدامین رانوعی اسم است
گرغرض عشق حقیقی است مپرس
کوزبن دردل کس نیست مپرس
هرکه رابنگری ازوی تیز است
گویمت نیست که دست اویز است
هم پدرداشته ام هم مادر
هم برادر دو سه جین هم خواهر
تنی وغیرتنی ووطنی
همزامپول وهم ازاب منی
زن پدرهای فزون شومادر
فاسق مادربااسم پدر
جده وخاله و دختر خاله
ازهران دسته چوگه صدگاله
وز زن وقوم زن و مادرزن
تابخواهد دل تو دارممن
ازهران یک دوقراس و سه قراس
جمع گردیده بمن الخناس
ولی ازاول تاته همشان
بفدای سریک پرریحان
چون زریحان بدمی گر بوییست
که ازاینها همه ان بوهم نیست
بسکه ازار پیاپی دیدم
یک جهت از همگی ببریدم
مدتی رفت که تنها بودم
چند سالیست چو زن نو کردم
هم برادر را زن اوردم
همه اوقات مرا حالت نیست
میل شعرم به همه ساعت نیست
هفته و ماه شده گه گذرد
که دلم مایل بیتی نشود
ولی انگاه که هم میل اید
شعربر صفحه چنان سیل اید
نرسد خامه برفتار سخن
بارها رفته که مانده است زمن
قلم ازبسکه به سرعت رفته
بس قلم ریخته بی فکرومرور
نیست درحافظه ام یک زکرور
شده بسیارکه بعد ازتحریر
خودبمانم زمروروتقریر

برمن اولاد به جوراجور است
زین سبب خانه مرا معمورا ست
بیشاز بسیت سر از انها نیز
بودشان مصلحت وقت گریز
شکرلللاه که اکثر مردند
ورنه تاحال مرا میخوردند
اثر من به رحم ها عجب است
تتق روز تو گوییبه شب است
بزنی گر تنه من ساید
بعد نه ماه دو وسه زاید
بارها شد که زترس زادن
غلط افتاد ره بنهادن
باز چون ماه نوشروی نمود
خبر امد زنک ابستن بود
پسری کز زن اول دارم
بیحد از او به غم و ازارم
بخدا ناله کنم بیگه و گاه
بلکه اهلش کند انشاالله
بردهبس بیهدگی ازسوی شیر
اثر شیربتر از شمشیر
ادب طفل چنان مشکل نیست
دور چندان زره این منزل نیست
گر ولی خویش مرتب باشد
طفل او نیز مودب باشد
ره اداب بدانند ارطفل
بارارند یکی گوهر طفل
ورکه خود منحرف از این راهند
بچه ای ماندچو روی دستم
عقد دوم زپی ان بستم
ان یکی نیز زبسبدخو بود
نه زن اوبل شررجادوبود
خاصه کودک وجودش شرکرد
بداخلاق ورا بدتر کرد
من از او گیج که با او چه کنم
او زمن گنگ که تادرچه فنم
در تضادی که مگر اتش واب
نانی ازسفره هم چون خوناب
خنده و شوخی ما دعوابود
این زبرنامه سال مابود
کاروشغل وهنرم بسیار است
بی هنر مرد بنزدم خوار است
غیر عشق پسرو رقص وقمار
باقی اموخته باشمک هرکار
ازفنونی که باکنون سمر است
قدر حاجت زتمتم خبراست
کار اهنگری و معماری
رنگ امیزی وزینت کاری
از موتورهرچه بخواهی دانم
کار برق و تلفن بتوانم
حاجت زندگی ان چیز بود
اطلاعیم از ان نیز بود
در بنا هرطبقه کارگر است
از فنونشان همه ام را خبر است



باید از گفته قلم باز کشید
که سخن بس به درازا کشید
ابتدا مقصدم از این گفتار
نبد از بیست وسی خط بسیار
ولی از عادت دیرین که مراست
هرگز این قصه نمی اید راست
چکنم بس که چو نی خواموشم
بادی ارشد بدلم بخروشم
طفلکان گه که زبان باز کنند
هرچه از زشت و نکو ساز کنند
نیز من تازه بسامان شده ام
طفلک نو بزبان امده ام
سخن ار از عدس وجو باشد
گر نگفته است کسی نو باشد